تولدم تا اتمام دبیرستان همیشه با خانواده بود و خوش میگذشت ترم اول اف ( پسر عمم که چند ماه ازم کوچیکتره و الان بخاطر حساسیت دوست دخترش قطع ارتباطیم ) من برد بیرون و کادو بهم هنذفری داد ترم سوم با دوستام جشن گرفتیم و خوش گذشت و الان ترم پنجم حس میکنم دوست ندارم تولدم برسه چون نه اف هست نه دوستی نه حامدی که مثل هر سال بهم تبریک بگه و کادو بده و از خانواده هم دورم الان حس همون اهنگ حالا رفتی من تنها ترین عاشقم رو زمین دارم میشه سه شنبه تولدم یادتون بمونه ؟
سلام ....
۱. خب اول باید بگم خواهشا رابطه ای که تموم شده رو نخواید دوباره مثل روز اول بازسازی بشه و روز از نو بشه وقتی رفتید برای همیشه برید تو این پست گفتم با علی کات کردیم و تا حدودی میشه گفت تصمیم دو طرف بود تو پست قبل هم گفتم چون خیلی باهاش پیاده اینور اونور رفتم الان که نیس یه حس دلتنگی هست ولی این دلیل نمیشه بخوام برگرده یا مایل باشم یه اشتباه دوبار تکرار کنم اومده پی وی تو تلگرام میگه از عکست مشخص هست لاغر شدی یکم خیلی خوبه افرین خب الان مثلا که چی بعد دو ماه یهو اومدی اظهار نظر میکنی الان ذوق کنم تغییر کمم فهمیدی الان ذوق کنم پروفایلم چک کردی الان ذوق کنم یاد من افتادی برو عامو هم من بچه ام هنوز هم تو به درد هم نمیخوریم
۲. یه اتفاق دیگه هم افتاده جدیدا اونم اینکه من نوجونیم همانند سایر تایم های زندگیم تلف کردم رفت پی کارش بجای اینکه کتاب ها و رمان های درست بخونم تا ادم بشم نوجوونیم ابتدا در رمان های فوق افتضاح نود و هشتیا و سپس در یاهو ، وی چت ، نیم باز، تانگو، لاین ، وایبر و .... گذشت خب ما اون زمان در یاهو جان با گروهی اشنا شدیم که یه عده دختر پسر همسن و تازه دبیرستانی بودیم و همه قرار بود دکتر و خلبان بشیم بچه های خوبی بودیم انصافا و شبانه روز در سر و کله هم میکوبیدیم تا اینکه کم کم ارتباط ها کم و سرد شد و قطع شد حالا بعد سه چهار سال دوستی که شماره موبایلم همون زمان بهش داده بودم بهم زنگ زد خودش معرفی کرد و ازم خواست ایدی تلگرامم بدم که من ادد کنه در گروهی که با همون بچه های سابق تشکیل شده خب سه روز اول که مرور خاطرات بود خوب بود جالبه هیچ کدوم دکتر و خلبان نشدیم و رشته های دیگه میخونیم و حتی سرباز هم داریم ولی خب بعد سه روز الان شده برام اینه دق چون هر دفعه پیام هاشون میبینم یادم میفته چجوری نوجوونیم تلف کردم و خب من بشدت از گذشته ام ناراضی ام و همیشه ازش فرار کردم و حالا گیر افتادم خیلی ها هم ازم میخوان مثل قبل باهاشون باشم ولی واقعا نمیتونم بعد چند سال دوباره مثل قبل باشم امیدوارم درکم کنن و بزارن نباشم بین اونا خلاصه اینکه برنگردید ولی اگه برگشتید خیلی سریع طبیعی نکنید انگار هیچی نشده و همه چی مثل قبل هست درک کنید ادمی که باهاش قطع ارتباط کردید دیگه براتون اون ادم سابق نمیشه
سلام ....
۱. اولین بار که تو اتوبوس گریه کردم اوایل ترم دوم بود غروب بود که داشتم برمیگشتم شهرمون و یه نوه دانشجو و مادربزرگش سوار اتوبوس شدن و از حرفاشون فهمیدم نوه مادربزرگش اورده زیارت تصور اینکه اگه مادر (مامان مامانم) زنده بود منم میتونستم بیارمش مشهد با خودم زیارت باعث شد تا شهرمون فقط اشک بریزم و دلم بسوزه و از اون به بعد همیشه وقتی تو اتوبوس پیرزنی کنارم مینشست بغض میکردم و امروز دوباره یه پیرزن کنارم نشست با این تفاوت که حالا دیگه من مادر جون (مادر پدرم ) ندارم وقتی سال ۹۲ مادر فوت کرد چون از چند روز قبل پزشک بهمون گفت نفس های اخرش هست تا ده دقیقه قبل مرگش کنارش بودم و دیدمش ولی مادر جون بعد ده سال درد الزایمر داشتن یهو رفت الزایمر بیماری خیلی سختیه خیلی سخت تر از تصور شما و من اصلا فکرش نمیکردم یهو مادر جون از دست بدم از چند هفته قبل رفتنش نرفته بودم دیدنش و همین باعث میشه بشدددت حس پشیمونی کنم و دوباره تا میتونم تو این اتوبوس اشک بریزم من دیگه مادربزرگ ندارم خوشبحالتون اگه دارید قدرشون بدونید
۲. دیروز یه روز عالی بود با اکیپ همیشگی مون که ثابت هاش من و میم و سین و تنها همکلاسی پسرم و دوست دخترش که اونم همکلاسیمه هستیم و متغیر هم داریم که دیروز ثابت ها با یه دونه از متغیر ها بودیم و حسابی گفتیم و خندیدیم همانا پانتومیم جز دلچسب ترین بازی های گروهی هست و همیشه میچسبد
۳. بشدت از این هفته ام راضی بودم امیدوارم تا اخرش همین جور خوب پیش بره
عنوان هم اهنگ پیچک ابی جان هست