سریال زندگی من

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

  1 اینکه من خودم خفه میکنم که پروژه مشهد برداره بعد برنمیداره و دیشب یهو میگه اخرین پروژم قبل عید مشهد برمیدارم و بعد از این کار میام بیرون جالبه خب مثلا که چی یهو فاز مشهد برمیداره .۲ در اینکه خوب برای قبلی ها مایه گذاشته و الان به ما رسیده تهش رسیده شکی نیست۳ در اینم که هم خره هم گاو شکی نیست در اینم که من انقدر خرم که هنوز موندم این وسط شکی نیست ۴ رفتم ارایشگاه مرتب سازی انقدر گذاشتم ابروهام دربیاد که بالاخره پهن برداشت و هم ارایشگر و هم من و هم مامانم به ارزومون درباره ابروهای من رسیدیم و دوباره پهن شد 5 اینکه نامزد عینکی هم اتاقی عینکی امروز که هم اتاقی دیده حال من پرسیده بسی باعث خوشنودی هست چون انقدر باهاشون خوش میگذره که حالا با بی جنبگی تمام و خیالی اسوده اویزونشون میشم 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۱:۳۸

سلام ... اومدم خونه دیروز و قراره یکشنبه با خانواده برگردیم مشهد که ما بریم دکتر برای چشم من (انحراف دارم یکم) امیدوارم هر چه زودتر دکتر وقت بده برای عمل و این موضوع تموم بشه خسته شدم بیست ساله دارم باهاش سر میکنم . سه شنبه دوباره با هم اتاقی عینکی و نامزدش رفتیم بیرون و کلی هم خوش گذشت انقدر انرژی مثبت هستن که به ادمم فقط انرژی مثبت میدن امیدوارم هر چه زودتر ازدواج کنن امتحان های میانترم نزدیکه و حس خوندن نیس برای یکی از دوستای نزدیکم یه مشکل بزرگ پیش اومده که امیدوارم زودتر حل بشه دوست داشتم خیلی پست بهتری بنویسم ولی نمیدونم چرا انقدر مزخرف شد 

پی نوشت : فرمون خراب شده تو قابلمه کیک اسفنجی پختم بیا و ببین ماه شده بود مااااااااه 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۸

با پسر خالم قهر کردم کاملا لوسانه سر اینکه تولدم تبریک نگفت و دیشب دعوتم کرد کافی شاپ و سه تا کادو بهم داد یه هدفون و یه پاوربانک و یه خرس خیلی ناز منم کلی ذوق کردم و خداروشکر کردم بابت داشتن همچین پسر خاله ای خدا حفظش کنه خیلی هوامو داره بی منت و بی توقع 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۶:۱۲

تولد گرفتیم برای همکلاسیم که دوست سین و به واسطه اون با سین اشنا شدیم سین اومد و من و میم و چند تا از بچه های کلاس خیلی عالی بود تولدش کلی اتیش سوزوندم و شیطونی کردم انقدر که کسی باور نمیکرد من باشم که این همه انرژی میزارم دیروزم با هم اتاقیم و نامزدش رفتیم پارک که عالی بود خیلی این هم اتاقی عینکی و نامزد عینکیش دوست دارم :) :):)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۷

اینکه تولدم تبریک نگفت هیچی نشسته در مورد ابعاد فیزیکی منم با دوستاش حرف زده خب این نشون میده کوچیکترین علاقه ای بهم نداره و من همچنان ریدم و خب گیر مامان هم بالاخره کار دستمون داد و پیله کرد چرا بی ادب شدی چون تو حرفام گفتم ریدم و خب منم جوابش دادم و دعوا شد ولی یه چیزی میگم هر کی هم انکار کرد میزنم تو دهنش تو خابگاه های غیر دولتی که بچه های علمی و کاربردی و ازاد و غیرانتفاعی جلوون میدن کلمه ریدن و جن.‌..ه خیلی طبیعیه منم دوست نداشتم باشه ولی هست بی ادب هم خودتونید ... والا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۲:۳۶

یک ابان تولدم بود خیلی ها بهم تبریک گفتن روز بعدش سه شنبه با بچه های اتاق و یه سری از دوستان رفتیم باغ وکیل اباد و کیک و چای خوردیم و تولدم جشن گرفتیم که خوش گذشت بهم و خوب بود و پنجشنبه که میشه دیروز اومدم خونه و دوباره جشن گرفتیم و اونم خوب بود و چسبید  حال نوشتن ندارم کلی حرف هم دارم که حال گفتن ندارم کلا خیلی بی حال و شاکی ام و مامان هم گیر داده تا بفهمه چه خبره 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۲:۵۰