شرح حال نوشت
جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۲۲ ب.ظ
سلام ...
۱. خیلی دلم میخواست میتونستم برم نمایشگاه کتاب امسالم تو دلم موند انشالله سال های بعد
۲. سه شنبه بعد از ظهر رفتیم با پسر داییم بیرون خب به مناسبت عید شعبان همه جا مولودی بود و شربت و شیرینی و گل میدادن منم کلی شربت و شیرینی خوردم بعدشم رفتم روش کیک و قهوه خوردم روز بعدشم با علی صبح تو سر و کله هم کوبیدیم بعدش اون رفت سرکار و منم حرکت کردم به سمت دیار خویش فقط این وسط ها علی یه شوخی بدی کرد که جای واکنش تندی داشت ولی به یه اخم و جمله تند اکتفا کردم بخواد دوباره تکرار کنه پرپرش میکنم
۳ تابستون میخواستم مشهد بمونم ولی نه هم اتاقی ها میمونن نه دوستان و خب این خیلی بده اونجور که بوش میاد باید بیام شهر خودمون
۴ مطالعه برای ارشد از این تابستون شروع میکنم من باید بیام تهران تنها راه موفقیت همینه
۵ انشالله خدا به هممون ارامش بده
۹۷/۰۲/۱۴