سریال زندگی من

آخرین مطالب

پارسال مشهد چند تا پسلرزه اومد خابگاه ما فرسوده بود تخلیه اجباری زدن رفتیم ستاد اسکان اونجا یه عالمه دختر و چند تا سرپرست بودیم تو یه محیط گرم ولی بازم ته دل هممون ترس بود ته دل همه جای خالی بابا ها حس میشد شب خوبی نبود وقتی فکر میکردیم هر لحظه ممکنه همه چی خراب بشه روسرمون اون شب تموم شد ولی من هنوز با کوچکترین صدایی از خواب میپرم چون فکر میکنم زلزله شده اینا رو گفتم که برسم به اینکه حتی نمیتونم بگم الان حال مردم کرمانشاه رو درک میکنم خیلی وحشتناکه خیلی خیلی زیاد دکتر گفته تا چند هفته ای اصلا نباید گریه کنم من کرمانشاه تا حالا چند بار رفتم قلبم فشرده میشه با تصور حال الان مردمش بغض سنگینیه خیلی شرمندم که نمیتونم خون بدم چون تازه عمل کردم خیلی هم شرمنده ترم که منبع درامد ندارم و به کمک نقدی بابا اکتفا کردم . بیستون طاقت بیار زودتر قد علم کن دردت کمر همه رو خم کرده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۹۶ ، ۰۰:۳۱

سلام... صبح ساعت هفت بیدار شدم صبحانه خوردم و قرار بود تا هشت هر چی میخوام بخورم و بعدش ناشتا باشم دوباره خوابیدم بعد صبحانه و ساعت نه بیدار شدم تا ده الکی چرخیدم بعد رفتم ازمایشگاه قرار بود نتیجه ازمایشم ساعت ده نیم اماده باشه ولی گفتن ۱۲ اماده میشه خلاصه رفتم پارک نزدیک ازمایشگاه اولین بار بود اون پارک میدیدم جای قدیمی و جالبی بود چند تا پیرزن نشسته بودن سیگار میکشیدن منم یکم راه رفتم و اهنگ گوش کردم بعدش دوازده شد نتیجه ازمایش گرفتم و عموم اومد دنبالم و رفتیم بیمارستان و کار های پذیرش انجام شد و یه دعوای وحشتناک قبل عمل سر یه سوتفاهم با خانواده که تو راه مشهد بودن انجام دادم و بعدش هم اتاقی ها اومدن و من رفتم لباسام گرفتم و سرم زدن بهم و بعدشم رفتم تو اتاق عمل و تو اتاق انتظار نشستم تا صدام زدم بعدشم بیهوشی و وقتی بهوش اومدم بشدت سردم بود خلاصه چشمام باز کردم و سه ساعتی بستری بودم و بعدشم دکتر چکم کرد و اومدم با خانواده خونه عموم و اون شب خوابیدم روز بعدشم اومدم خابگاه و خانواده برگشتن شهرستان در کل عمل سبکی بود الانم فقط چشمام درد داره و توش قرمزه

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۶ ، ۱۹:۵۴

امروز رفتم دکتر و برای فردا وقت عمل گرفتم التماس دعا 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۰:۴۳

میخواستم پی نوشت بزارم پشیمون شدم گفتم پستش کنم اقا به عنوان یه هفتاد و شیشی هی خودمون خفه کردیم گفتیم پسر های دهه شصتی مرد، اقا ،بزرگ ،همه چی تموم ،ماه ،جیگر ،عسل پسر دهه هفتادی هم بچه ،جلف ،خز، به درد نخور و ...ولی الان به این نتیجه رسیدیم پسر های دهه شصتی مال دخترای هم دهه خودشون به درد ما نمیخورن هر چقدر هم خوب باشند یعنی اخرشم ما با یکی مثل خودمون هفتادی کنار میایم این توصیه رو جدی بگیرید تجربه زیاد دارم و دیدم که میگم 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۱:۴۴

  1 اینکه من خودم خفه میکنم که پروژه مشهد برداره بعد برنمیداره و دیشب یهو میگه اخرین پروژم قبل عید مشهد برمیدارم و بعد از این کار میام بیرون جالبه خب مثلا که چی یهو فاز مشهد برمیداره .۲ در اینکه خوب برای قبلی ها مایه گذاشته و الان به ما رسیده تهش رسیده شکی نیست۳ در اینم که هم خره هم گاو شکی نیست در اینم که من انقدر خرم که هنوز موندم این وسط شکی نیست ۴ رفتم ارایشگاه مرتب سازی انقدر گذاشتم ابروهام دربیاد که بالاخره پهن برداشت و هم ارایشگر و هم من و هم مامانم به ارزومون درباره ابروهای من رسیدیم و دوباره پهن شد 5 اینکه نامزد عینکی هم اتاقی عینکی امروز که هم اتاقی دیده حال من پرسیده بسی باعث خوشنودی هست چون انقدر باهاشون خوش میگذره که حالا با بی جنبگی تمام و خیالی اسوده اویزونشون میشم 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۰۱:۳۸

سلام ... اومدم خونه دیروز و قراره یکشنبه با خانواده برگردیم مشهد که ما بریم دکتر برای چشم من (انحراف دارم یکم) امیدوارم هر چه زودتر دکتر وقت بده برای عمل و این موضوع تموم بشه خسته شدم بیست ساله دارم باهاش سر میکنم . سه شنبه دوباره با هم اتاقی عینکی و نامزدش رفتیم بیرون و کلی هم خوش گذشت انقدر انرژی مثبت هستن که به ادمم فقط انرژی مثبت میدن امیدوارم هر چه زودتر ازدواج کنن امتحان های میانترم نزدیکه و حس خوندن نیس برای یکی از دوستای نزدیکم یه مشکل بزرگ پیش اومده که امیدوارم زودتر حل بشه دوست داشتم خیلی پست بهتری بنویسم ولی نمیدونم چرا انقدر مزخرف شد 

پی نوشت : فرمون خراب شده تو قابلمه کیک اسفنجی پختم بیا و ببین ماه شده بود مااااااااه 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۲۳:۰۸

با پسر خالم قهر کردم کاملا لوسانه سر اینکه تولدم تبریک نگفت و دیشب دعوتم کرد کافی شاپ و سه تا کادو بهم داد یه هدفون و یه پاوربانک و یه خرس خیلی ناز منم کلی ذوق کردم و خداروشکر کردم بابت داشتن همچین پسر خاله ای خدا حفظش کنه خیلی هوامو داره بی منت و بی توقع 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۶ ، ۱۶:۱۲

تولد گرفتیم برای همکلاسیم که دوست سین و به واسطه اون با سین اشنا شدیم سین اومد و من و میم و چند تا از بچه های کلاس خیلی عالی بود تولدش کلی اتیش سوزوندم و شیطونی کردم انقدر که کسی باور نمیکرد من باشم که این همه انرژی میزارم دیروزم با هم اتاقیم و نامزدش رفتیم پارک که عالی بود خیلی این هم اتاقی عینکی و نامزد عینکیش دوست دارم :) :):)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۷

اینکه تولدم تبریک نگفت هیچی نشسته در مورد ابعاد فیزیکی منم با دوستاش حرف زده خب این نشون میده کوچیکترین علاقه ای بهم نداره و من همچنان ریدم و خب گیر مامان هم بالاخره کار دستمون داد و پیله کرد چرا بی ادب شدی چون تو حرفام گفتم ریدم و خب منم جوابش دادم و دعوا شد ولی یه چیزی میگم هر کی هم انکار کرد میزنم تو دهنش تو خابگاه های غیر دولتی که بچه های علمی و کاربردی و ازاد و غیرانتفاعی جلوون میدن کلمه ریدن و جن.‌..ه خیلی طبیعیه منم دوست نداشتم باشه ولی هست بی ادب هم خودتونید ... والا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۶ ، ۱۲:۳۶

یک ابان تولدم بود خیلی ها بهم تبریک گفتن روز بعدش سه شنبه با بچه های اتاق و یه سری از دوستان رفتیم باغ وکیل اباد و کیک و چای خوردیم و تولدم جشن گرفتیم که خوش گذشت بهم و خوب بود و پنجشنبه که میشه دیروز اومدم خونه و دوباره جشن گرفتیم و اونم خوب بود و چسبید  حال نوشتن ندارم کلی حرف هم دارم که حال گفتن ندارم کلا خیلی بی حال و شاکی ام و مامان هم گیر داده تا بفهمه چه خبره 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۲:۵۰