دیروز با یکی از دوستان رفتیم بیرون یکم خرید کردیم هنگام برگشت این دوستمون گفت ترازو خریدن و ترازوشون خیلی دقیق و گرون و ... هست ما هم گفتیم بریم رو ترازو ببینیم چه خبره دقیقا ده کیلو وزنم از اونچه که همیشه بودم بیشتر بود مخم سوت کشید و سوال ایجاد شد این ده کیلو که اومده رو وزنم چجوری سایزم عوض نکرده و خب هنوزم به درست بودن ترازو نام برده شک دارم خب راستش من جز ادم های چاق هستم و خب ته دلم همیشه از این قضیه فرار کردم و سعی کردم هیچ وقت چشمم به اندامم نیفته ولی فکر کنم فرار کردن کافی باشه و باید خودمو درست کنم با یه خانم دکتری اشنا شدم میخوام ازش رژیم و ورزش بگیرم ولی خب هزینه اش بالاست و طبق معمول شرمنده ام که مثل زالو فقط بلدم پول های بابام بخورم خب راه دیگه ندارم به یه ادم اگاه که یه رژیم و ورزش درست بهم بده نیاز دارم و خب بدون پول که نمیشه....
سلام ... خوبید ؟
اومدم امروز براتون سفر عیدم تعریف کنم
ما روز اول عید قرار بود سفر شروع کنیم ولی بخاطر فوت پدر زنداییم سفر روز دوم عید شروع کردیم صبح دوم به سمت شاهرود حرکت کردیم و شب تو شاهرود خوابیدیم و فردا صبحش دوباره حرکت کردیم که بیرون اومدن از شاهرود با یه اتفاق ناخوشایند همراه بود ناهار جندق خوردیم و شب به اصفهان رسیدیم فردا صبح که میشه چهارم عید به میدان نقش جهان رفتیم و مسجد شیخ لطف الله و کاخ عالی قاپو دیدیم و درشکه سوار شدیم کاخ عالی قاپو رو عاشقش شدم هر چند پله هاش پدر پاهام دراورد و بعد ناهار از بریونی اعظم گرفتیم و خوردیم که من از بریونی خوشم نیومد روز پنجم پل خواجو و سی سه پل بود که پل خواجو رو خیلی بیشتر از سی سه پل دوست داشتم روز ششم چهلستون و بازار امام بود که چند تا ظرف و ظروف گرون و خوشگل مامان خریدن و روز هفتم دیدن باغ گلها و منار جنبان که باغ گلها رو توصیه میکنم صبح زود برید و منارجنبان ارزش دیدن نداشت رور هشتم هم حرکت به سمت شیراز و خونه پسر عموی پدر شب که رسیدیم شیراز رفتیم خونه عموی خانم پسر عموی بابا مهمونی و شام خوردیم روز نهم عید رفتیم تخت جمشید و شب مهمونی خونه خواهر خانم پسر عموی بابا و روز دهم عید صبح با حافظیه شروع شد و بعد باغ ارم و زیارت شاهچراغ و در اخر خانه زینت الملک شیراز خیلی خوش گذشت خیلی قشنگ و دوست داشتنی بود هوا و ارامش حافظیه عالی بود باغ ارم قشنگ بود و شاهچراغ هم زیارت گاه قشنگیه و خانه زینت الملک فوق العاده قشنگ و عالی بود حتما حتما برید اهان ارگ کریم خان هم رفتیم که اونم خوب بود و خب بعد دوباره راه برگشت که دوباره یه شب اصفهان و دامغان خوابیدیم و روز سیزده به در ساعت چهار خونه بودیم
سال نو امسال خوب شروع شد گویا ۹۷ اروم و بی دغدغه هست راستش تا جای ممکن به همه ی دوستان تبریک گفتم تو وب هاشون ولی گفتم شاید خاموشی هم اینجا باشه و من بخونه سال نو رو به همتون تبریک میگم مخصوصا یه لوسی که وبش حذف کرده و تلگرامش هم دیلیت اکانت زده سالت پر پول دوست جان
امروز دانشگاه بودم بعدش کلاس زبان بعدش بدو خابگاه ساک بردار و بعدش باز ترمینال یه شهر بین شهر ما و مشهد هست که از شهرش و مردمش متنفرم همیشه بدبیاری هام از این شهر نشات گرفته امشب اتوبوسش قول داد تا شهر ما بره ولی شهر خودش نگه داشت گفت نمیرم یک ساعتی تا اومدن اتوبوس شهرمون و حرکتش متعل شدم انشالله من اذیت کرد خدا اذیتش کنه راستش وقتی گفت نمیرم خیلی دلم یه دعوا حسابی میخواست ولی پشتم نگاه کردم دیدم سه تا خانوم بیشتر نیستیم اون دو تا خانوم هم اروم بودن خوشبختانه بخاطر هیکل درشتم این جور مواقع از داد زدن سر مرد ها نمیترسم فوق جدی برخورد میکنم ولی خب لازم بود یه مسافر مرد باشه حداقل مواظب اوضاع باشه ق های بی شرف من از خودتون و شهرتون متنفرم دیروز رفتیم سینما و بعدشم ناهار و بعدش دانشگاه و بعدش پسر داییم خبر داد اومده مشهد و خواست بهم سر بزنه رفتم و دیدمش و از اوضاع و احوالم پرسید و بعد برگشتم خابگاه در کل سه شنبه خوبی بود ترم های زوج همیشه خوبن تو دانشگاه ها یه سری محدود از اساتید پیدا میشن که خیلی تک و ناب هستن به بهترین شکل ممکن درس میدن بشدت با سواد هستن و با دانشجو مهربون هستن و رفیق میشن اینا کارشون بلدن و رسالت استادی به خوبی انجام میدم من اسمشون استاد عشق میزارم بعد استاد ادبیات ترم دومم که پیشش مشاوره هم رفتم استاد ژنتیک مولکولی این ترمم هم این عنوان میگیره استاد ف شما استاد عشق هستید خیلی دوستتون دارم من عاشق نگاه پدرانه و دلسوزانتون به بچه ها هستم . نمیخوام اخر پستم خراب کنم ولی فاز هم اتاقی متاهل جدیدم که تبحر خاصی تو لاس زدن با بقیه داره و به جز شوهرش با بقیه پسرا چت میکنه و میحرفه رو نمیفهمم بابا لامصب خب اگه ناراضی از شوهرت مشکلت بهش بگو و باهم حلش کنید چرا زیر ابی میری . جا داره از خانواده مهربون شمالی هم که الان بهم شکلات دادن تشکر کنم خدا حفظتون کنه که انقدر مهربونید
زمانی که اولین بعد شیش سال دیدمت خیلی خوشگل بودی خیلی دوست داشتنی بعد ها تعجب کردم چرا شیش سال پیش به چشمم انقدر دوست داشتنی نیامدی وقتی گفتی دوستت دارم من خودم را همان دختر کوچک تصور میکردم که دارم با دوچرخه از کنارت رد میشوم و تو همان پسر کنکوری که امدی با پسر عمه ام درس بخوانی عمه ام دوستت داشت تو تنها رفیق عاقل پسر عمه ی سرکشم بودی بعد شیش سال امدی گفتی مرا شناختی وقتی روز اول کنار دوستانم دیدی گفتی این مدت که من تو را میشناختم و تو مرا نمیشناختی ریشه های علاقه در دلت به وجود امده گفتی باورت نمیشود انقدر بزرگ شده ام که بهم علاقه مند شوی قبول کردم بشناسمت چند روز اول رویایی بود برایم بس که خوب بودی تا اینکه تن جفتمان لرزید اگر پسر عمه سرکش بفهمد ما باهمیم اگر رگ غیرت غیرتی ترین موجود فامیل ما بالا بزند این ترس ها علاقه را از جفتمان گرفت پا پس کشیدیم گفتی رسمی می ایم که یواشکی نباشد قرار شد بروی و الان بعد چند ماه متهم شدیم متهم شدیم به ارتباط تا مرحله اخرش متهم شدی به دختر دایی دوستت دس دراز کردی متهم شدم که خرابم اگر بفهمم همان کسی که فکرش میکنم زیر ابم را زده قطعا میکشمش من دوستش داشتم او هم دوستم داشت ولی نماندیم که این نشود ...