سریال زندگی من

آخرین مطالب

نامردی که چند سال پیش یه پسر عمو در حق دختر عموش کرد امروز پسر داییش داره در حق خواهرش انجام میده هر چند پسر داییش داره با غلظت کمتر انجام میده ولی مهم اینه داره انجام میده و خب درسته خودش خبر نداره پسر داییش داره با خواهرش کار مشابه اون انجام میده ولی همین که من امروز فهمیدم کافیه و باعث شد برای بار هزارم بفهمم دنیا دار مکافات و حتی ممکن اشتباهات یه نفر گریبان گیر خانوادش هم بشه خواهرش خیلی دوست دارم کاش خودش بجای خواهرش تقاص پس میداد کاش بدونی مقصر اشک های امروز خواهرت کاریه که تو هشت سال پیش کردی ... 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۴۸

سلام ....

۱. یه شب تو خونه ریلکس نشسته بودم که میم (هم اتاقی و همکلاسی و صمیمی ترین دوست) زنگ زد که ماشین ما تو شهرتون خراب شده و قرار بوده شب فلان شهر بخوابیم ولی مجبور شدیم شهر شما توقف کنیم و تعمیرکار خوب و هتل میخوایم که به دقیقه نکشیده من و بابام رفتیم پیششون و همه باهم اومدیم خونه ما و بابام و باباش رفتن تعمیرگاه ماشین همون شب درست کردن شام از بیرون گرفتیم و خانواده ها از نزدیک اشنا شدن و من و میم تا صبح رو تخت من باهم دراز کشیدیم و حرف زدیم سورپرایز فوق العاده ای بود خیلی خوش گذشت 

۲. از سال ۹۵ تا حالا عروسی نرفته بودم که بالاخره طلسم شکست و چند شب پیش عروسی پسر دوست مامان رفتیم حالا جالبه مامان وسط عروسی میگه مامانش برای تو اجازه خاستگاری گرفت ها من رد کردم مرسی از مامان بابت اهمیتش به نظر من البته من خودمم نه میگفتم اگه میومدن ولی در کل خیلی عروسی خوبی بود خوشبخت بشن انشالله 

۳. رژیمم به حالت مورچه وار ادامه داره و چهار کیلو کاهش داشتم از مهر باشگاه میخوام برم مشهد و انشالله تا عید به وزن نرمال برسم 

۴. گواهینامه برای بار سوم افسر ردم کرد و امیدوارم تا مهر بتونم بگیرم و طلسم اینم بشکنه 

۵. این ترم هم دانشگاه هم کلاس زبان هم باشگاه ترم شلوغی میشه و حس پیشرفت دارم اگه همش عملی بشه 

۶. خیلی خوشحالم که دوستای خوبی دارم و خیلی ممنونم از بیان بخاطر این همه دوست خوب 

۷. مراقب خودتون باشید دل همگی شاد 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۳۵

سلام....

خب راستش نبودنم هیچ دلیلی نداشت جز تنبلی مفرط 

۱‌. یادتونه تو این پست درباره دوست پسر عمم و خودش نوشتم خب دوباره زن پسر عمم بین من و پسر عمم دعوا انداخت و پسر عمم با تهدید سر این موضوع که ابروم تو کل شهر میبره کلی اذیتم کرد و منم تو روش واستادم یکم ولی چون خیلی بی همه چیز و بی شرف هست کلی اذیت شدم لعنت بهش 

۲. با علی رابطمون تموم شد جفتمون به این نتیجه رسیدیم باید رابطمون کم کنیم باهم و البته این هیچ وقت بهم نگفتیم ولی مشخص بود جفتمون از این موضوع راضی بودیم که داریم کمرنگ میشیم علنا انقدر سرد و کم شد که خود به خود تموم شد 

۳. میخوام روی ارشد و زبان تمرکز کنم 

۴. با حسام اشتی کردم خیلی دیگه خودش لوس کرد زنشم که یخمک 

۵. نمیدونم چرا پسری که سراغ دوستام میاد هم خوشگله هم خوشتیپ هم تحصیلات داره هم خانواده بعد اونی که سراغ ما میاد خز و داغون 

۶. ۳ کیلو کم کردم با رژیم 

۷. از این به بعد سعی میکنم هر روز بنویسم مراقب خودتون باشید 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۱۱:۵۳

سلام ...

صدای من از خونه عمه ی سین میشنوید البته عمه اش رفته مسافرت و کلید خونشون داده سین برای سر زدن و ما الان یه گله دختر و پسریم که تو هال به حالت قطاری و با فاصله خوابیدیم امروز کلی جنگ و دعوا با علی داشتم بخاطر خراب کردن تمام برنامه هام و بعدش بعد از ظهر رفتیم باغ وکیل اباد و ابمیوه سجاد و سینما و شام و اومدیم اینجا تا بخوابیم راستش خیلی خیلی خوش گذشت ولی من الان دارم گریه میکنم چون علی با تمام قوا قبل بعد از ظهر اعصابم بهم ریخت بچه ها هم یک در میون خوابن و با گوشی مشغولن راستش من خیلی لوس و خودخواهم و تو تمام این سال ها نفهمیدم چون حامد هیچ وقت نزاشت بفهمم چون خودش من انقدر خودخواه و لوس باراورد چون هیچ وقت بهم نه نگفت بهم یاد نداد قراره نه بشنوم بهم نگفت فقط اون هست که حاضره به حرفم گوش بده ولی من بغض نکنم واقعا با خودت فکر نکردی وقتی قراره ولم کنی و یه پسر دیگه بیاد اون مثل تو با من کنار نمیاد اون مثل تو براش مهم نیس من اروم بخوابم بعدش بخوابه فکر نکردی اون مثل تو نیست و من کم میارم من لوس و خودخواه نبودت کم میارم چون با کسی نمیشه جبرانش کرد کامنت بانو صحرا تو پست قبل  عین حقیقت زندگیم بود اره من نمیدونم چی از رابطه ام میخوام چون فقط میخوام نبود حامد جبران کنم چون بهم یاد نداد قراره تنها بمونم چون همیشه بود و حالا نیست 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۰۰:۳۸
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۵
سلام ....
سه روز بود با نهایت توان با علی هم تیکه پاره میکردیم همش دعوا و بحث و عصبانیت و ناراحتی و تا تونستیم سعی کردیم با زبونمون هم بسوزونیم تا اینکه امروز مجبور شدیم هم ببینیم در واقع یکی از دوستای من میخواست برای تولد دوست پسرش براش فندک بخره و چون علی عاشق فندک هست وهمیشه فندک جمع میکنه از علی کمک خواستیم و هفته پیش قرار امروز گذاشتیم و در نهایت قهر رفتیم ولی وقتی دیدمش فهمیدم این سه روز از سر دلتنگی هم له کردیم خود به خود اشتی کردیم و چون از هفته پیش قول داده بودم براش اشپزی کنم یه ظرف کتلت درست کردم دیشب و براش امروز بردم تا افطار بخوره یعنی شما تصور کن من دیشب در حین خشم و فحش با ذوق اشپزی میکردم و خلاصه امروز انقدرخوب بود اون سه روز قهر شست و برد رفتیم سینما بعد از خرید فندک و فیلم تگزاس دیدیم که بی نهایت مزخرف بود ولی مهم این بود کنار هم بودیم و دلتنگی رفع شد اخه من اگه دوران کارشناسی تو خیابون احمد اباد با راه رفتن کنارش عاشقی نکنم کی تو عمرم عاشق بشم و عاشقی کنم . 
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۷ ، ۱۹:۴۲

سلااااام ترانه ی تنبل بالاخره شروع کرد نوشتن 

۱.خب چهارشنبه هفته پیش که با علی رفتیم بیرون قرار بود دیگه هم نبینیم و این هفته من بیام خونه و هفته بعد هم شروع امتحانات که خب پنجشنبه یهو علی زنگید که بریم بیرون و اولش به پیشنهاد هم اتاقی جدید مزخرف رفتیم یه جایی که بعدش فهمیدیم خصوصیه و راهمون ندادن و از اونجا رفتیم برای خواهرم ربات اسباب بازی خریدیم و شام خوردیم و مجددا تا دو هفته دیگه خداحافظی کردیم که جمعه بعد از ظهر دوباره علی زنگید که بریم بیرون و این دفعه رفتیم یه جای سرسبز تا من از علی عکس بگیرم و بعد رفتیم شام و دیگه خداحافظی اخر و شیطنت همراهش بعدش شنبه من یه امتحان افتضاح دادم البته از اول ترم این درس حسابی خونده بودم ولی امتحانش خیلی سخت بود و همه ی بچه ها گند زدن انشالله نیفتم دیگه شنبه شب رسیدم خونه و تا دیروز علی اصلا نبود و من هی نق میزدم و بهانه میگرفتم تا اینکه دیروز منطقی باهام حرفید و دیدم بچه حق داره و حق با اونه و خب مقصر منم و بحث تموم شد امشبم افطاری خونه دوست مامان دعوت بودیم و خب من این خانواده دوست مامان خیلی دوست دارم و رو جفت پسراش کراش دارم امشبم موقع خداحافظی دوست مامانم گفت چقدر خوشگل و جا افتاده شده چهره ام که دیگه من حسابی ذوق کردم راستش تا قبل دانشجو شدنم خیلی شب های قدر به احیا داری اعتقاد داشتم ولی خب هی به مرور که دارم بزرگ میشم متاسفانه اعتقاداتم داره کم میشه از وقتی هم که خابگاهی شدم دیگه نمیتونم با قوانین خونه کنار بیام خب ما تو خابگاه هر وقت بخوایم میخوابیم و بیدار میشیم و غذا میخوریم و در واقع همه چی دست خودمونه ولی خب خونه قانون داره و همین قوانین ادم اذیت میکنه و چند باری هم سر همین چیزا با مامانم بحث کردم حسام و خانومش اومدن تعطیلات مشهد و منم نتونستم برم مشهد ببینمشون و حسابی از دستم ناراحتن خودمم ناراحت شدم چون واقعا حسام دوست دارم و بهترین دوستمه ولی خب شرایط اوکی نشد امیدوارم زود باهام اشتی کنه داداش مهربون دوستِ دوستم رفته تو کما التماس دعا دارم براش خیلی جوون بوده و خواهرشم بشدت بهش وابسته هست براش دعا کنید لطفا 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۴۷

با علیرضا دوبار بیرون رفتیم یکی شنبه یکی هم امشب شنبه وقتی با پیراهن جدیدش دیدمش دلم ضعف رفت براش خیلی بهش میومد کلی خندیدیم و کل کل کردیم و بحث کردیم و تو سر و کله هم زدیم قبل و بعد افطار پارک بودیم و افطار رفتیم رستوران لبنانی ها و در کل شنبه خوبی بود یکشنبه هم درگیر کلاس بودم و دوشنبه و سه شنبه هم دو تا امتحان وحشتناک دادم امشبم رفتیم پیتزا بخوریم که به طور کاملا تصادفی همکلاسیم و هم اتاقیش اومدن فست فودی که ما رفتیم و با هم شام خوردیم و بعد شام از هم جدا شدیم که شیطنت رمانتیک اخرش حسابی چسبید علی تا الان خیلی خوب بوده خیلی پسر دوست داشتنیه منم خیلی دوسش دارم 

حامد عکس پروفایلش عوض کرد چند ساعت پیش دلم تنگ شده براش دلم میخواد از علی براش بگم قرار بود همیشه از دوست داشتنام براش بگم باید باشه و بشنوه حرفام ولی نیست باید بگم بهش علی برام چایی سرد میکنه روسریم درست میکنه وقتی مثل بچه های لوس پا میکوبم زمین به حرفم گوش میده وقتی از خیابون رد میشیم فهمیده چقدر ترسوام و نمیتونم درست رد بشم مچ دستم میگیره دستای علی خوبه ولی من حتی وقتی مچم میگیره حس تصادف دارم ولی وقتی تو دستام میگرفتی دیگه نمیترسیدم حامد چجوری دلت میاد انقدر کلافه ام کنی بیا حرفام درباره علی گوش کن 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۳۴
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ خرداد ۹۷ ، ۰۴:۱۹

تو مشهد جدیدا دارن مثل سیب زمینی دختر و پسر های جوون جمع میکنن به بهانه های مختلف حتی اگه پدر و مادر هاشونم خبر داشته باشن بازم به علت نامحرم بودن دستگیر میشن و خب سوسابقه و ۷۲ تا شلاق واقعا متاسفم برای این طرز تفکر مسئولین با این روش دختر پسر های ما از هم جدا نمیشن فقط میرن خونه و اتفاق های بدتری میفته اگه تو خیابون شاید فقط دست هم بگیرن وقتی رفتن خونه به جز دست با همه جای هم اشنا میشن و خب این به نظرم بدتره متاسفم بشدت برای مسئولینی که فقط دارن ظاهر درست میکنن و به فکر اتفاق هایی که پشت این ظاهر میفته نیستن 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۰۲:۵۹