شرح حال
حالم به اوجش رسیده بود از شدت افتضاحی به هر کی زنگ میزدم بریم بیرون نه میشنیدم تا اینکه بعد یه قرن به پسر عمه جان زنگ زدم پسر عمه جان از من چند ماه کوچیکتره برق فردوسی میخونه اوایل که دانشجو شدیم هنوز رابطمون مثل قبل بود تا اینکه عاشق شد بچه و دختر مورد نظر نسبت به من حساس شد حالا هر چقدر ما ایه قسم خوردیم که نمیخوایم هم بگیریم نشد و رابطمون به فنا رفت کلا پسر اروم و ساکتیه خلاصه ما هماهنگ کردیم و اول رفتیم پروما (برای کسایی که نمیدونن پروما یه مجتمع تفریحی و تجاری هست) خلاصه بعد بازی کردیم و رفتیم دو کیلومتر پیاده روی کردیم و اخرش من بخاطر باختم تو بازی سیب زمین خریدم و خوردیم و برگشتیم خب پسر عمه چون ادم حوصله سر بری هست و مثل بت کنارت ساکت راه میره و تلاشی هم برای حرف زدن با ادم نمیکنه خیلی خوش نگذشت ولی خب کاچی بهتر از هیچی بد نبود در کل
خیلی حرف ها با مشاور دارم اگه اونجور که میخوام باهام رفتار کنه و حرف بزنه عالیه امیدوارم از این به درد نخور ها نباشه