ادامه ماجرا
اول اینکه چشمم هنوز یکم کج بودنش مونده دکترم وقتی معاینه ام کرد گفت زمان میبره تا خوب بشه و عجله کن ولی من خیلی نگرانم خیلی خیلی زیاد چون حس میکنم نتیجه ای که میخوام نگرفتم
دوم اینکه بعد یه قرن مجبور شدم با خطی که خیلی وقت پیش روش تلگرام داشتم جوین بدم تلگرام و خب این باعث شد یهویی نیم نیم پیام بده و بعد دو سه سال بحرفیم و من بفهمم اون دیگه دانشجو کارشناسی نیس ارشد تهران قبول شده ازاد و تمام موهاش تو این چند سال ریخته ( اقا این نیم نیم فامیل یکی از فامیلاست که یه ابراز علاقه ای کرد و منم که بچه بودم اون موقع رفتم راست گذاشتم کف دست فامیل مشترکمون تا مشورت کنم باهاش اونم زد همه چی خراب کرد) خلاصه اینکه میگن اومدن ادما تو زندگی بی حکمت نیس الان فاز اومدن نیم نیم درک نمیکنم حالا درسته تو دلم داشتم میپوسیدم از بی عشقی ولی اخه نیم نیم :(:( اینم گفتم خدا در جریان باشه
سوم خیلی حال میده که یه پسر خاله داشته باشی که بدونی بیشتر از هر پسر دیگه ای دوست داره انقدر که وقتی فهمیده هدفونی که برام خریده تو بیمارستان شکسته میخواد یکی دیگه بخره خب خیلی حال میده که قبول کرده پسر خاله بمونه و محبت های زیادشم سر جاش هست